loading...
سرب
دل سرد بازدید : 0 شنبه 16 فروردین 1393 نظرات (0)

چرا این طوری عمل می کنه رو متوجه نیستم، 2006 فقط هشت سال پیش‌ه. ولی خاطره‌ش مثه یه چیز ِ خیلی دوره. یه داستانی که خیلی فرق داره. تو ذهنِ من یه لایفِ دیگه‌ای تو مارس مونده بوده که با این داستان فرق داشته. یادم نیست که چی بود؛ یه ایده‌آل طوری بوده حتمن از یه داستان. از داستانی که دیدم‌ش و خودم شاید تو ذهن‌م یه‌جوری که دل‌م خواسته تصورش کردم و باعث شده به مرور ِ زمان اون تصور ِ خودم، با حذفِ یه تیکه‌هایی‌ش که دوست‌نداشتنی بوده، جای تصور ِ اصلی‌م از قصه رو بگیره (PTSD طور شده :-؟) و داستانِ واقعی‌ش یادم بره. راست‌ش تا همین یه ساعتِ پیش می تونستم کسی رو که بیاد سر ِ راه‌م کتک بزنم؛ تقریبن نزدیک بود توی اتاق‌م عربده بکشم به مانیتور که چرا انقد احمق‌ه و متوجه نیست پایانِ این سریال باید یه طور ِ دیگه‌ای باشه، چون‌که، لِتس فِیس ایت، چیزی که توی ذهن ِ من بود خیــــلی heroic تر از پلاتِ واقعی‌شه. و می خواستم اون‌جایی‌ش که داره می ره که از ساختمون بپره پایین، بپرم تو فیلم و از پشت کت‌شو بگیرم و نذارم بپره، چون‌که گاد دَم ایت، این تنها بخشی‌شه که از هشت‌سال پیش خوبِ خوب تو ذهن‌م مونده و دقیقن یادم‌ه وقتی رو که دست‌شو با اون چیز ِ تیز توی دفتر زخم می کنه و نمی فهمه و بعدن به دست‌ش نگاه می کنه و می گه "آی کَنت فیل ایت" -این، و اون صحنه‌ی دختره‌ی توی تلویزیون که با یه پس‌زمینه‌ی صدای بوق، میاد به دست‌ش یه سیم ِ زرد و یه قرمز می ده و میگه "انتخاب کن، به غریزه‌ت اعتماد کن، همیشه درست می گه نه؟ مطمئن‌م انتخابِ درستی می کنی!"؛ تنها صحنه هایی عَن که دقیق و کامل توی ذهن‌م موندن و مطمئن‌م این کمبودِ حافظه تمامن تقصیر ِ من نیست و سانسور هم کم نقشی نداشته- و حتا شاید باورتون نشه، شاید خودم‌م باورم نشه، ولی آهنگِ دیوید بووی رو هم یادم‌ه، کاملن یادم‌ه، مطمئن‌م قبلن تو این صحنه شنیدم‌ش و از طرفی تقریبن مطمئن‌م که تلویزیونِ خودمون هیچ وقت آهنگای اصلی ِ فیلما رو، رو دوبله‌شون نگه نمی داره، و نمی دونم این آشناییَت از کجا اومده. فقط می دونم صداش خیلی آشناست، خیلی ترکیبِ آشنایی میسازه با اون پس‌زمینه، اون ساختمونا، سم تایلری که رو پشتِ بوم واستاده و داره به دورش نگاه می کنه و آهنگ می گه "To the seat with the clearest view, and she's hooked to the silver screen ..."؛ بعدشم آهنگ اوج می گیره و یه صدای پیانوی خیلی بلند واردش می شه. من آدم ِ صحنه‌های دراماتیک‌م، خیلی، ولی گاهی دوس دارم توی یه چیزی، قصه‌ای که نداره رو ببینم. در موردِ لایف آن مارس نمی تونم مطمئن باشم، نمی تونم بگم چیزی پشت‌ش هست یا نه، گفتم که، نمی دونم کدوم بخش‌ش اینطوری گیج‌م می کنه، احتمالن ارتباط داشتن‌ش با خاطرات‌ه، هر چند فقط هشت‌سال، فقط می تونم بگم خیلی گیج‌کننده‌س که یه حسو، دقیقن یه حسو از یه صحنه -وقتی که تو همون دفتر نشسته و داره با خودکارش بازی می کنه و صدای اطرافیان‌ش تو گوش‌ش آروم‌آروم محو میشه، تا وقتی که نمی شنوه- تو هشت‌سالِ پیش به یاد بیاری، و حالا همون حس ِ دقیقو دوباره تجربه کنی و این‌بار یه چیزی کم باشه، یا زیادی باشه، نمی دونم. خب؟ خیلی عصبانی‌م می کنه که چرا نمی دونم چی‌ه، و چرا نمی دونم که چرا اینطوری‌ه، قدری که می خوام یه مشت بزنم تو صورتِ تایلر و دوباره از پشتِ کت‌ش که باد می ره توش، نگه‌ش دارم و نذارم بپره، و به‌ش بفهمونم که این طوری نیست که قراره قصه تموم شه! اَند یو سِر، یو گاتا بی کیدینگ می! چون از این به بعد هر دفعه اولِ اپیزودت بگی:


سایت سرگرمی

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 13